سی داستان سه دقیقه ای کوتاه

مجموعه طلبه کوچولوی ما مجتهد می شود….

(سبک زندگی اسلامی نور الهدی)

خادمی شهدا نویسنده

وقتی طلبه کوچو لوی ما حج تمتع رو هم در ملکوت گرد حرم می گشت.

(سبک زندگی اسلامی نور الهدی)

مجموعه طلبه کوچولوی ما مجتهد می شود

وادی مرعش همه خیمه زده بودند.

سپیده دم شفق نزده بیدار شد برای عبادت معبود مطلق.

ذکر و صنع خداوند مشغول بودیم نسیم خنکی دلنشین و مطبوع وزیدن گرفت ملک ملکوت آمدند

_خب نوبت توست..!خیلی خوب مشغول باش

چند نفری که تازه از گرد را رسیده بودند چند شی خورده ریزه از زمین برداشتند ودادند،آنها هم به جسم ثقیل سیه هیئت زدند که چه سبک بود و آن بزرگی هیکل وزنی نداشت.

_خب حالا نوبت توست!

توکه نمی خواهی تا آخر عمرت همینجا بشینی ذکر بگی؟

.

.

-ه ه ه چه بویی…!

_اقاقیها رو تو با خودت کشوندی آوردی تا اینجا؟

بید ها وخیزران ها هم از سمت دیگر وزیدن گرفتند

- ا  ا ا  مهمون نا خونده خیلی دارم!

-برگردم روزی شون رو هم با خودم بیارم بیام مزاحمتون نشم بیشتر از این.

- ه ه ه هم …غریبانه است …..اهلی اینجا توبودی….،  کی ها جای تو رو گرفتن؟!

-نرگس بانو رو هم بیارم بیام،دست پر بیام این بار.

چشم هاش خندید

_درد هجرت پر میشه این طور.

برمی گردم.

……..